قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا لا تبْطلوا صدقاتکمْ بالْمن و الْأذى‏ اى شما که مومنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرائض زکاة و تطوع صدقات و انواع بر و مکرمات، نگرید تا من و اذى فرا پى آن ندارید، و درویش را نرنجانید، بآنک روى ترش کنید، و پیشانى فراهم کشید، و سخن با وى بعنف گوئید، و وى را بدان عطا کار فرمائید، و بسبب درویشى خوار دارید، و بچشم حقارت بوى نگرید، که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد.


عایشه و ام سلمه را عادت بودى که چون درویش را چیزى فرستادندى، گفتندى یاد گیر تا چه دعا کند، تا هر دعائى بدعایى مکافات کنیم، تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده، بنگر! که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند، فضل از آنک بر وى منت نهادندى یا آذى نمودندى. و گفته‏اند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکى کردم، و او را بپاى آوردم، و شکستگى وى را جبر کردم. و اذى نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسى گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وى خبر دارد و نام و ننگ وى داند.


کالذی ینْفق ماله رئاء الناس الآیة... کابطال الذى ینفق ماله رئاء الناس و هو المنافق یعطى، لیوم انه مومن. میگوید شما که مومنان اید صدقات خویش بمن و اذى باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخداى و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند، و ریاء وى آنست که بمردم مى‏نماید که وى مومن است بآن صدقه که میدهد، پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت: «فمثله کمثل صفْوان» اى فمثل صدقته، مثل صدقه ایشان راست مثل سنگى نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانى تیز بوى رسد، چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزى با دست آرند، فردا در قیامت کردارهاى ایشان همه باطل و نیست شود، و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزى با دست آرند. اینست که الله گفت لا یقْدرون على‏ شیْ‏ء مما کسبوا همانست که جاى دیگر گفت مثل الذین کفروا بربهمْ أعْمالهمْ کرماد اشْتدتْ به الریح فی یوْم عاصف لا یقْدرون مما کسبوا على‏ شیْ‏ء جاى دیگر گفت و الذین کفروا أعْمالهمْ کسراب بقیعة الآیة.


روى عن ابن عباس رض ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «اذا کان یوم القیمة نادى منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس؟ قوموا فخذوا اجورکم ممن عملتم له، فانى لا اقبل عملا خالطه شى‏ء من الدنیا و اهلها»


و عن ابى هریرة رض قال سمعت النبى صلى الله علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یوتى برجل قد کان خول مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خولناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخى و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یوتى برجل شجاع فیقول الله له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلى یا رب، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتى احرقت مهجتى، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یوتى برجل قد کان اوتى علما، فیقول الله له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلى فیقول الله کیف صنعت؟ فیقول تعلمت و علمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الى النار»


و مثل الذین ینْفقون أمْوالهم ابْتغاء مرْضات الله این مثلى دیگرست که الله تعالى مومنانرا زد، آن مومنان که نفقه از بهر خداى و در خشنودى وى کنند و من و اذى فرا پس آن ندارند، میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند، و من و اذى فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب، لا کالمنافق الذى لا یومن بالثواب. در آن نفقه که کنند دانند که الله ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد، پس در آن خوش دل و خوش تن باشند، و بى گمان در ثواب آن، نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد، و آنچه کند بکراهیت کند، و گفته‏اند این تثبیت بمعنى تثبت است، فکان الرجل اذا هم بصدقة تثبت، فان کان لله امضى و ان خالطه شی‏ء امسک، و این قول موافق آن خبرست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «اذا اردت امرا فتدبر عاقبته، فان کان رشدا فامضه و ان کان غیا فانته».


کمثل جنة بربْوة الآیة... بفتح راء قراءت شامى و عاصم است، دیگران بضم راء خوانند. و «بربوة» بکسر را و «برباوة» هر دو قراءت شاذ است، و این همه لغات مختلف‏اند، یک معنى را. میگوید مثل و سان نفقه مومن راست برسان بستانى است در بالایى که آفتاب و باد بیش یابد، و از آفت و عاهت و عفونت رسته‏تر بود و ریع آن بیشتر.


أصابها وابل فآتتْ أکلها ضعْفیْن ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أکلها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنى هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوى بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.


یعنى بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال. فإنْ لمْ یصبْها وابل فطل پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوى دهد. رب العالمین ثواب صدقه مومن را این مثل زد میگوید ثواب وى مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک، همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوى بود یا ضعیف.


أ یود أحدکمْ الآیة... این تقریرى دیگرست مثل منافق مرائى را در آن نفقه که میکند، میگوید دوست دارد یکى از شما که وى را رزى بود، گرداگرد آن خرما استان، و میانه آن انگورها، زیر درختان آن میرود جویها، و وى را در آن بود همه میوه‏ها. آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوى درمانده، و اطفال دارد کودکان خرد، همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده، و معیشت ایشان همین بستانست و بس، ناگاه سموم آن را بزند، و همه را بسوزاند و نیست کند، بنگر که حال این مرد چون بود، نه توان آن دارد که سموم را دفع کند، نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد! نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یارى دهند، نه جاى دیگر معیشت دارد که با آن گردد، همى عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وى بآن بستان بیشتر است و ضرورت وى تمامتر، از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرائى، فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال، از آن درمانند و نومید شوند، و عملهاى خویش همه باطل و تباه بینند. شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلى الله علیه و آله و سلم که میگریست، گفتم چرا میگریى؟ گفت مى‏ترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه، لکن عبادت بریاء کنند و الله تعالى نپذیرد کردارى که در وى ذره‏اى ریا بود. روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکى گفت دوش سورة البقره بر خواندم، ابن مسعود گفت نصیب وى از آن عبادت همین بود. یعنى که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد. قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید مى‏نگرید آن بنده را که بما مى‏استهزاء کند. امیر المومنین على ع گفت مرائى را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود، و که مردمان را بیند بنشاط بود، که او را بستایند در عمل بیفزاید، و که بنکوهند از آن بکاهد. رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایى را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فائت شود از بهر فساد در نیت، یا ریاء در فعل، یا منت یا اذى در پى آن، آن جنة عمرو دل آدمى است و آن جویها جهدهاى اوست، و نخیل و اعناب مهینه کردارهاى اوست از فریضها و واجبها، و آن ثمرات تطوعها و نافله‏هاى اوست، و آن پیرى اجل او و بآخرت شدن او، و آن ذریه امیدهاى او، و آن ضعف بیم او، آمیخته در امیدهاى او، و آن اعصار اخلاص جستن الله ست ازو ثم قال فى آخر الآیة. کذلک یبین الله لکم الْآیات لعلکمْ تتفکرون همانست که جاى دیگر گفت و تلْک الْأمْثال نضْربها للناس لعلهمْ یتفکرون تفکر سه قسم است: یکى حرام، یکى مستحب، یکى واجب، آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایى کار وى، این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است، از آن جز تاریکى و گمراهى نزاید، و آنچه مستحب است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وى. ازین تفکر روشنایى دل زاید و قوت ایمان. و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است، بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست؟


بر وفق شرع است یا بر وفق طبع؟ اتباع است یا ابتداع، اخلاص است یا ریاء؟ این تفکر است که در خبر مى‏آید


«تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»


و روى «خیر من عبادة سبع سنین»

و روى «من عبادة سبعین سنة».


یا أیها الذین آمنوا أنْفقوا منْ طیبات ما کسبْتمْ و مما أخْرجْنا لکمْ من الْأرْض‏


الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که خداوندان که زکاة و صدقه میدادند آن بترینه میدادند، میوه ناخوش و حبوب نا و نقود نبهره، و آنچه بهینه بود خود بر میداشتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «ان الله قسم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان الله طیب لا یقبل الا طیبا، لا یکسب عبد مالا من حرام فتصدق منه فیقبل منه و لا ینفق منه فیبارک له فیه، و لا یترکه خلف ظهره الا کان زاده الى النار، و ان الله لا یمحو السیئ بالسیئ و لکنه یمحو السیئ بالحسن، و ان الخبیث لا یمحوه الخبیث.


أنْفقوا منْ طیبات ما کسبْتمْ مفسران گفتند این نفقت زکاة مال تجارت است و مما أخْرجْنا لکمْ من الْأرْض زکاة خرما و انگور و انواع حبوب.


فصل فى زکاة


اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است. مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند، هر بیست دینار زر خالص نیم دینار، اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شى‏ء»


و اگر بدرم قیمت کنند، بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مائتى درهم، ففیه خمسة دراهم»


نصاب درم پنج اوقیه نهاد، هر اوقیه چهل درم باشد، و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال، اگر در ابتداء سال بده دینار متاعى خرد بنیت تجارت، ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید، یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وى زکاة نیست، و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود، و اگر بیست دینار در ملک وى آید و شش ماه با وى بود، پس بآن متاعى خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وى آمد، پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسى دینار شود، زکاة سى دینار واجب شود، و این ده دینار ربح که زیادت آمد، تبع اصل شود بوجوب زکاة. همچون سخال که تبع امهات است، در زکاة سائمه، و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سى دینار بود، بیست اصل و ده ربح، اینجا دو قول است: بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم، و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند، آن گه زکاة ربح واجب شود. و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود. اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار.


و در فضیلت تجارت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «الخیر عشرة اجزاء، افضلها التجارة، اذا اخذ الحق و اعطاه»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «تسعة اعشار الرزق فى التجارة و الجزء الباقى فى السابیا»


یعنى النساج و قال «یا معشر قریش لا یغلبنکم هذه الموالى على التجارة فان البرکة فى التجارة و صاحبها لا یفتقر الا تاجر حلاف مهین»


و عن ابى وائل قال «درهم من تجارة احب الى من عشرة من عطاء» و مما أخْرجْنا لکمْ من الْأرْض الآیة... این زکاة معشرات است از میوه‏ها، خرما و انگور، و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد، چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلى و مانند آن، و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر، قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة»


و پنج وسق سیصد صاع باشد، هشتصد من بقبان، هر کرا هشتصد من مویز بیاید از انگور و همچندین خرماى خشک از رطب و از انواع حبوب و همچندین پاک کرده عشر آن بدادن واجب شود، هر ده من نه من آن ویست، و یک من آن درویشان. و اگر این نصاب از دو جنس باشد، چنانک چهارصد من گندم و چهار صد من جویا چهار صد من مویز و چهار صد من خرما بر وى زکاة واجب نیست، و اگر درختان و کشت زار خویش به دولاب آب دهد که آب آسمان و کاریز نبود، بر وى نصف العشر بود، چنانک در خبرست‏


فیما سقت السماء و الانهار و العیون او کان بعلا العشر، و فیما سقى بالنضح نصف العشر، و البعل من النخل یشرب بعروقه من الارض من غیر سقى»


و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد، در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند، و بداند که نصیب درویشان چند است، آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست.


روى عتاب بن اسید ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال فى الکرم «انها تخرص کما تخرص النخل فتودى زکاته زبیبا کما تودى زکاة النخل تمرا»


و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین، کسى که زمین کسى باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر و لا تیمموا الْخبیث قراءة بزى تشدید تا است، اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است، که اصل او و لا تیمموا بدو تا است منْه تنْفقون اى تنفقونه. میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید، آن گه گفت و لسْتمْ بآخذیه اى لستم بآخذى ذلک الخبیث لو اعطیتم فى حق لکم الا باغماض و تساهل.


خواهى بایجاب خوان خواهى باستفهام، میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزى فرا کرده إلا أنْ تغْمضوا فیه اى الا ان یغمض لکم فیه، و اعْلموا أن الله غنی حمید بدانید که الله بى نیازست، و با بى نیازى کارساز و بنده نواز، حمید ستوده یعنى ستوده خود بى ستاینده، تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده، بزرگ عز بى پرستش بنده.


الشیْطان یعدکم الْفقْر اى یخوفکم به، یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم، میگوید شیطان شما را بدرویشى مى‏ترساند، میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید، که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید، بنده مومن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است، و بیم دادن وى بدرویشى باطل و خلاف شرع، که در خبر است‏


«ما نقص مال من صدقة»


پس اتباع خبر بمومن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «ان للشیطان لمة بابن آدم، و للملک لمة، فاما لمة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق، و اما لمة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انه من الله و لیحمد الله، و من وجد الأخرى فلیتعوذ بالله من الشیطان» ثم قرء الشیْطان یعدکم الْفقْر و یأْمرکمْ بالْفحْشاء الایة...


فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت:


ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى

عقیلة مال الفاحش المتشدد


این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: و إنه لحب الْخیْر لشدید اى لبخیل.


فصل فى مذمة البخل‏


این بخل آفتى عظیم است در راه دین و خلقى نکوهیده و خصلتى ناپسندیده، و تابنده بدان گرفتار است از پیروزى و رستگارى دور است، اینست که رب العالمین گفت و منْ یوق شح نفْسه فأولئک هم الْمفْلحون و در خبرست که رسول صلى الله علیه و آله و سلم طواف میکرد، مردى را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید: خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزى، رسول گفت گناه تو چیست؟ گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است، رسول گفت ویحک عظیم‏تر از زمین است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از آسمان است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از عرش است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از خداست؟ گفت نه که خداى بزرگوارتر، گفت پس بگوى که آن چه گناهست؟ گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سائلى از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من مى‏افتد، رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزى، بآن خداى که مرا براستى بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنى، تا از چشمهاى تو جویها روان گردد، و درختها از آن برآید، و آن گاه که میرى بر بخل میرى، جاى تو جز دوزخ نبود، ویحک بخل از کفر است و در آتش است، ویحک نشنیده که الله گفت و منْ یوق شح نفْسه فأولئک هم الْمفْلحون و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است: یکى بخل مطاع یعنى که تو بفرمان وى کار کنى و با وى خلاف نکنى، دیگر هواى باطل که از پى آن فرا شوى، سدیگر عجب مرد بخویشتن. یحیى زکریا بر ابلیس رسید، گفت اى ابلیس تو کرا دوستر دارى و کرا دشمن‏تر؟ گفت پارساى بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد، و فاسق سخى را دشمن‏تر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند «بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت.»


و الله یعدکمْ مغْفرة منْه و فضْلا و الله شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونى پاداش صدقه بر سر، بیامرزد بفضل خود، و پاداش صدقه دهد در دنیا،که هم در مال بیفزاید و هم در روزى، همانست که جاى دیگر گفت و ما أنْفقْتمْ منْ شیْ‏ء فهو یخْلفه و هو خیْر الرازقین. و روى زبیر بن العوام قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «یا زبیر انى رسول الله الیک خاصة و الى الناس عامة، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟


قلنا الله و رسوله اعلم، قال قال ربکم حین استوى على عرشه و نظر الى خلقه: عبادى انتم خلقى و انا ربکم، ارزاقکم بیدى، فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منى و الى فارفعوا حوائجکم، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟ قال عبدى انفق الیک انفق، وسع اوسع علیک، لا تضیق فاضیق علیک، لا تقتر فیقتر علیک، لا تعسر فیعسر علیک یا زبیر ان الله یحب الانفاق و یبغض الاقتار، و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک، و لا یدخل النار من انفق، و لا یدخل الجنة من امسک یا زبیر ان الله یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیة او عقرب.


یوْتی الْحکْمة منْ یشاء الآیة.... بقول سدى حکمت اینجا نبوت است، میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت، الله آن کس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسرورى و مهترى دنیا میگردد، هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر، تا آن حد که ولید مغیره روزى گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل على او على ابى مسعود الثقفى. رب العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایسته‏تر و بدان سزاوارتر. اهم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا» الله باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم، هر کسى را چنانک سزا بود و دربایست از درویشى و توانگرى دادم، و خود ساختم و پرداختم، و با رأى ایشان نیفکندم، پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولى تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم.


و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن، شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال، قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «لا یفقه الرجل الفقه حتى یرى للقرآن وجوها کثیرة»


و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون، فظاهره التلاوة و باطنه التأویل، فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء، و ایاکم و زلة العالم و قال مجاهد احب الخلق الى الله عز و جل اعلمهم بما انزل، و قال ابو موسى الاشعرى:... من علمه الله عز و جل علما فیعلمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین، و الله یختص برحمته من یشاء، و ینطق بحکمته الخلفاء فى ارضه و الامناء على وحیه و العلماء بامره و نهیه، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: «خشیة الله رأس کل حکمة»


یوْتی الْحکْمة منْ یشاء میگوید الله خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که الله وى را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید، از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیدارى فزاید، وز بیدارى نور دل آید، وز نور دل حکمت زاید. حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة؟ قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى الله لم اکن احبسه. و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایى و خویشتن دارى از هر چه ناشایست و ناپسندیده، چون دل از آلایش پاک شد، و اعمال وى باخلاص و صدق پیوست سخن وى جز حکمت نبود و نظر وى جز عبرت نبود، و اندیشه وى جز فکرت نبود. و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود، هر که بچشم پسند در خود ننگرد، در خود زاهد است، و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است، و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود. پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا، و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد، مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت «من زهد فى الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه».


و منْ یوْت الْحکْمة فقدْ أوتی خیْرا کثیرا هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند و منْ یوْت الْحکْمة بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنى هر که الله او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند و ما یذکر إلا أولوا الْألْباب لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفى من دواعى الهوى، میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز، ایشان که عقل دارند، از دواعى هوا صافى و از فتنه نفس خالى.


و ما أنْفقْتمْ منْ نفقة الآیة... این خطاب با مومنانست، میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذرى که پذیرید، چنانک مثلا یکى گوید، اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد، یا فلان کار بر آید، بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم، یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم، و چندین صدقه دهم، این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجاى آوردن آن واجب.


رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند، گفت یوفون بالنذْر جاى دیگر بوفاء آن فرمود گفت و لْیوفوا نذورهمْ و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لما


قال له «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة، فقال له صلى الله علیه و آله و سلم: «اوف بنذرک»


در خبر است که «من نذر ان یطیع الله فلیطعه و من نذر ان یعصى الله فلا یعصه»


این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود. اما انواع معاصى نذر در آن نرود و درست نیاید، مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «لا نذر فى معصیة الله و لا فیما لا یملکه ابن آدم.»


اگر کسى بمعصیتى نذر کند، وفاء آن بر وى نیست و کفارت لازم نیاید، و همچنین در مباحات نذر نرود، که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم جایى بگذشت مردى را دید بآفتاب ایستاده، پرسید که این را چه حالت است؟ گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد، رسول گفت تا با سایه شود، و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید، بل که تمام کند. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم وى را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است، و بآن دیگر هیچیز نفرمود، که آن همه مباحات است نه طاعات، و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب، چنانک گوید اگر من در فلان جاى روم یا فلان سخن گویم، بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم، اینجا مخیر است، اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد، یا روزه دارد چنانک پذیرفته است، و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت «کفارة النذر کفارة الیمین»


و گفته‏اند که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتى، و نذر کننده را بخیل خواند، و بیان این در خبر بو هریره است‏


قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: «النذر لا یأتى ابن آدم بشى‏ء الا ما قدر له، و لکن یلقیه النذر القدر، فلیستخرج به من البخیل»


و ما أنْفقْتمْ منْ نفقة أوْ نذرْتمْ منْ نذْر فإن الله یعْلمه میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید الله میداند، بر وى پوشیده نیست نیت و همت شما، هم در آن نفقه و هم در آن نذر، و ما للظالمین منْ أنْصار و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص، و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت، یارى دهى نیست ایشان را که ایشان را یارى دهد، و عذاب خداى ازیشان باز دارد.


إنْ تبْدوا الصدقات فنعما هی الآیة... قراءة ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر کسر نون است و سکون عین، ابو عبید گفت این لغت رسول خدا است صلى الله علیه و آله و سلم که عمرو عاص را گفت «نعما بالمال الصالح للرجل الصالح!»


و قراءة مکى و ورش و حفص و یعقوب کسر نون و عین است، و قراءت شامى و حمزه و کسایى فتح نون و کسر عین است، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و ما نکرت است. بمعنى شى‏ء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند یعنى نعم شیئا هى و اگر خواهى ماء صلت نه، یعنى فنعم هى، و معنى آیت آنست که اگر صدقه آشکارا دهید نیکوست، و اگر پنهان دهید، نیکوتر، یعنى که هر دو مقبول است، چون نیت درست باشد و باخلاص دهد. لکن بحکم خبر صدقه سر فاضلتر و ثواب آن بیشتر. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سر»


و قال «صدقة السر تطفئ غضب الرب و تطفئ الخطیئة، کما یطفئ الماء النار، و تدفع سبعین بابا من البلاء»


و قال «سبعة یظلهم الله فى ظله، یوم لا ظل الا ظله، امام عادل و شاب نشأ بعبادة الله، و رجل قلبه متعلق بالمساجد، و رجلان تحابا فى الله فاجتمعا علیه، و تفرقا علیه، و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال، فقال انى اخاف الله، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لن تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجل ذکر الله خالیا ففاضت عیناه».


و قال «ان العبد لیعمل عملا فى السر، فیکتبه الله تعالى له سرا، فان اظهره نقل من السر و کتب فى العلانیة، فان تحدث به نقل من السر و العلانیة و کتب ریاء»


این اخبار جمله دلائل‏اند که صدقه سر فاضلتر و ثواب آن تمامتر، و نیز صدقه سر از آفت ریا و سمعة رسته‏تر باشد، که چون آشکارا دهد، بیم آن باشد که ریا در آن شود و عمل باطل گردد، و نامقبول.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «لا یقبل الله من مسمع و لا مراء و لا منان.»


مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند، قومى بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است، اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر على الاطلاق، دو معنى را: یکى آنک تا دیگران بوى اقتدا کنند، دیگر معنى آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوى گمان بد نبرند، و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرائض و نوافل را.


و یکفر عنْکمْ الآیة... بیا و رفع راء قراءة شامى و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایى، میگوید گناه شما از شما بهتریم، و اگر بیا خوانند، معنى آنست که الله گناه شما از شما بسترد منْ سیئاتکمْ این من همانست که گفت یغْفرْ لکمْ منْ ذنوبکمْ و منْ دونه منْ ولی منْ وال جز از این فراوانست در قرآن، و الله بما تعْملون خبیر معنى خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه، بینا بهر چیز، دانا بهر کار آگاه بهر گاه.